برگي از خاطرات تحصيل
************برگي از خاطرات تحصيل************
يك شب مشغول خوندن پيشگفتار يكي از كتب استاد ارجمند "مقسمي" بودم كه همسر گرامي ناغافل اومدن بالاي سرم و با لحني آميخته با تعجب، حيراني و از شما چه پنهون آغشته با تمسخر فرمودند:
نصف ترم گذشته تو هنوز تازه داري پيشگفتار كتاب مي خوني ؟!!!!!!!؟
همسر گرامي:
من:
خيلي برام سنگين بود و اين مسئله برام انگيزه اي شد كه اونشب تا سه صبح بيدار موندم.
فرداي اونروز با سري بالا و سينه اي ستبر، مقابل همسر گرامي ايستادم و با افتخار اعلام كردم كه
- اون كه كتابه كه ديشب پيشگفتارش رو مي خوندم يادته؟
- آره
- نصفشو خوندم
من:
همسر گرامي:
و ادامه دادم كه بععععله به اميد خدا امشب هم نصفه ي ديگه ي پيش گفتارش رو ميخونم و انشاالله از فردا خوندن كتاب رو شروع مي كنم
من:
همسر گرامي :