فردوسی بزرگ.

Sort:
salar2532

در این خاک زر خیز ایران زمین.

نبودند جز مردمی پاکدین

همه دینشان مردی و راد بود.

وزان کشور آزاد و آباد بود

نگفتند حرفی که نیاید به کار

نکشتند تخمی که ناید به کار

چو مهر و وفا بود کیششان

گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده پاک یزدان پاک

همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد

ز پشت فریدون نیکو نهاد.

درود بر فردوسی بزرگ.

ما همون مردم هستین با همان نژاد کافیه که ناخالصی ها رو پاک کنیم تا دوباره ایران رو ایران کنیم.

hamid451

لایک

hamid451


کنون گویمت رویدادی دگر 
زتاریخ دیرین این بوم وبر 

چو اسکندر آمد به ملک کیان 
یکی گرد فرمانده قهرمان

به ایرانیان داد درس وطن 
در این ره گذشت از سروجان وتن

که فرزند نام آور میهن است 
مر آن شیردل آریو برزن است

چو اسکندر آهنگ ایران نمود 
همه آگهان را هراسان نمود

جهانگستری فکر وسودای او 
جهانگیری اندیشه و رای او

چو موج شتابنده میراند پیش 
بشد کار دارا به سختی پریش

سر انجام, دارا در آمد زپا 
از این بار شد پشت ایران دو تا

بسی شهرها را سکندر گشود 
به جز پارس , چون راه دشوار بود

گذرگاه او تنگه ای بود تنگ 
دو سویش همه صخره و کوه و سنگ

همه سنگها بود ره ناپذیر 
همه صخره هایش کهنسال و پیر

در آن تنگه سردار ایران سپاه 
بر اسکندر و لشکرش بست راه

چو کوهی سر افراشت بر آسمان 
که تا ره بود بسته بر دشمنان

پس از روزها پایداری و جنگ 
پس از هفته ها کارزار و درنگ

سکندر نیارست از آن ره گذشت 
بکارش فرو ماند و درمانده گشت

سر انجام فکری سکندر نمود 
پی چاره تدبیر دیگر نمود

بگفتا به سردار ایران سپاه 
که بگذر ز پیکار و بگشای راه

ببخشم تو را بر همه مهتری 
از این پس تو سردار اسکندری

ولی آریو برزن پاکدل 
پی پاس این خاک و این آب و گل

به اسکندر از خشم پا سخ نداد 
چو کوهی فراروی او ایستاد

سر انجام نا بخرد گمرهی 
به دشمن نشان داد , دیگر رهی

چو اسکندر از تنگه آمد فراز 
ز نو آریو برزن چاره ساز

گران پاتر از صخره های بلند 
بپا ایستاد اندر آن تنگ بند

بدین گونه ره بر سکندر ببست 
بر او آشکار و مسلم شکست

بدانست جز مرگ در پیش نیست 
ورا تا عدم ی قدم بیش نیست

چو نزدیک شد لحظه واپسین 
به میدان آورد گفت این چنین:

بدان ای سکندر پس از مرگ من 
پس از ریزش آخرین برگ من

توانی گشایی در پارس را 
نهی بر سرت افسر پارس را

به تخت جم و کاخ شاهنشهان 
قدم چون نهی با دگر همرهان

مبادا شوی غره از خویشتن 
که ایران بسی پرور د همچو من

چو اسکندر این جانفشانی بدید 
سرانگشت حیرت به دندان گزید

به آهستگی گفت با خویشتن 
که اینست مفهوم عشق وطن

اگر چند آن آریا مرد گرد 
پی پاس ایران زمین جان سپرد

ولی داد درسی به ایرانیان 

که در راه ایران چه سهل است جان

zagros201219

بسی رنج بردم در این سال سی      عجم زنده کردم بدین پارسی

روحش شاد

KASPCA

روحش شاد :)

KASPCA

این موضوع خیلی عالیه،سپاس

zagros201219

همه سر به سر تن به کشتن دهیم**** از آن به که ایران به دشمن دهیم