شش غزل زیبا از شاعران سبک هندی

Avatar of habib_nobakht
| 7

امروز تصمیم گرفتم گزیده ای از اشعار صائب تبریزی و بیدل دهلوی، شاعران برجسته ی سبک هندی رو در این جا درج کنم.

عکس بیدل:

از میان سبک های شعر فارسی علاقه ی من به سبک هندی هست که با ظرافت ها و باریک بینی های زیبا من رو مجذوب خودش کرده.

دوستان اگر نظری داشتند درج بفرمایند.

هم چنین از آن جایی که در سبک هندی و به خصوص در سبک بیدل استعاره های پیچیده ای وجود داره اگر سوالی داشتید بپرسید.

 

اشعار صائب تبریزی:

اولین غزلی که از صائب خواندم و مجذوب اشعارش شدم:

1.

ای دفتر حسن تو را، فهرست خط و خال ها

تفصیل ها پنهان شده، در پرده ی اجمال ها

پیشانی عفو تو را، پرچین نسازد جرم ما

آیینه کی برهم خورد، از زشتی تمثال ها؟

با عقل گشتم همسفر، یک کوچه راه از بی کسی

شد ریشه ریشه دامنم، از خار استدلال ها

هر شب کواکب کم کنند از روزی ما پاره‌ای

هر روز گردد تنگ تر، سوراخ این غربال ها

حیران اطوار خودم، درمانده ی کار خودم

هر لحظه دارم نیتی، چون قرعه ی رمال ها

هر چند صائب می‌روم، سامان نومیدی کنم

زلفش به دستم می‌دهد، سررشته ی آمال ها

 

شعری که خیلی دوستش دارم:

2.

هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند، ماند

عقده‌ای کز پیچ و تاب زلف در دل ماند، ماند

پاکشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق

هر که را چون سرو این‌جا پای در گل ماند، ماند

ناقص است آن کس که از فیض جنون کامل نشد

در چنین فصل بهاری هر که عاقل ماند، ماند

می‌برد عشق از زمین بر آسمان ارواح را

زین دلیل آسمانی هر که غافل ماند، ماند

تشنه ی آغوش دریا را تن‌آسانی بلاست

چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماند، ماند

برنمی‌گردد به گلشن شبنم از آغوش مهر

هر که صائب محو آن شیرین شمایل ماند، ماند

 

شعری پیرامون وحدت وجود:

3. آب ها آیینه ی سرو خرامان تواند

بادها مشاطه ی زلف پریشان تواند

رعدها آوازه ی احسان عالمگیر تو

ابرها چتر پریزاد سلیمان تواند

سروها از طوق قمری سر به سر گردیده چشم

دست بر دل محو شمشاد خرامان تواند

شب‌نشینان عاشق افسانه‌های زلف تو

صبح خیزان واله چاک گریبان تواند

سبزپوشان فلک، چون سرو، با این سرکشی

سبزه ی خوابیده ی طرفِ گلستان تواند

آتشین‌رویان که می‌بردند از دلها قرار

چون سپند امروز یکسر پایکوبان تواند

چون صدف، جمعی که گوهر می‌فشاندند از دهن

حلقه در گوش لب لعل سخندان تواند

صائب افکار تو دل را زنده می‌سازد به عشق

زین سبب صاحبدلان جویای دیوان تواند

 

این هم از اشعار زیبای صائب هست:

4.

چه بُوَد هستی فانی که نثار تو کنم؟

این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟

جان باقی به من از بوسه کرامت فرمای

تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم

همه شب هاله صفت گرد دلم می‌گردد

که ز آغوش خود ای ماه، حصار تو کنم

چون سر زلف، امید من ناکام این است

که شبی روز در آغوش و کنار تو کنم

دام من نیست به آهوی تو لایق، بگذار

تا به دام سر زلف تو شکار تو کنم

آنقدر باش که خالی کنم از گریه دلی

نیست چون گوهر دیگر که نثار تو کنم

کم نشد درد تو صائب به مداوای مسیح

من چه تدبیر دل خسته زار تو کنم؟

 

 

یکی از بهترین تک بیتی های صائب:

تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است

می زند بر هم جهان را هر که یک دل بشکند

 

 

اشعار بیدل دهلوی:

غزل شماره ی ۲۸۲۵

محو بودم هر چه دیدم دوش دانستم تویی

گر همه مژکان ‌گشود آغوش دانستم تویی

حرف غیرت راه می‌زد از هجوم ما و من

بر در دل تا نهادم ‌گوش دانستم تویی

مشت خاک و اینهمه سامان ناز اعجاز کیست

بیش ازین از من غلط مفروش دانستم تویی

نیست ساز هستی‌ام تنها دلیل جلوه‌ات

با عدم هم ‌گر شدم همدوش دانستم تویی

محرم راز حیا آیینه دار دیگر است

هر چه شد از دیده‌ها روپوش دانستم تویی

غفلت روز وداعم از خجالت آب‌ کرد

اشک می‌رفت و من بیهوش دانستم تویی

بیدل امشب سیر آتشخانه ی دل داشتم

شعله‌ای را یافتم خاموش دانستم تویی

 

این شعر رو تو تنهایی ام بارها خوانده ام.

غزل شماره ی ۹۲۱

شب‌که توفان جوشی چشم ترم آمد به یاد

فکر دل‌ کردم بلای دیگرم آمد به یاد

با کدامین آبرو خاک درش خواهی شدن

داغ شو ای جبهه دامان ترم آمد به یاد

نقش پایی‌ کرد گل بیتابی ا‌م در خون نشاند

پهلویی بر خاک دیدم بسترم آمد به یاد

ذره را دیدم پرافشان هوای نیستی

نقطه‌ای از انتخاب دفترم آمد به یاد

سجده منظورکی‌ام؟ نقش جبینم جوش زد

خاک جولان که خواهم شد سرم آمد به یاد

در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهر

کشتی‌ام می‌برد توفان لنگرم آمد به یاد

بی‌تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم

سوختم برخویش ‌تا خاکسترم آمد به یاد

تا سحر بی‌پرده‌گردد شبنم از خود رفته است

الوداع ای همنشینان دلبرم آمد به یاد

جراتم از خجلت بیدستگاهی داغ ‌کرد

ناله شد پرواز تا عجز پرم آمد به یاد

حسرت توفان بهار عالم مخموریم

هر قدرگردید رنگم ساغرم آمد به یاد

ای فراموشی ‌کجایی تا به فریادم رسی

باز احوال دل غم‌پرورم آمد به یاد

بیدل اظهار کمالم محو نقصان بوده است

تا شکست آیینه، عرض جوهرم آمد به یاد

 

منبع:

1.     شفیعی کدکنی، محمدرضا (1389)، شاعر آینه ها، انتشارات نگاه.

2.     قهرمان، محمد (1372)، مجموعه ی رنگین گل؛ گزیده ای از اشعار صائب تبریزی، انتشارات سخن.

3.     گنجور،

Ganjoor.net

 

پایان