Blogs

خدايان يونان 2

Mana_M001
| 0

تنها عيب زئوس اين است كه در برابر عشق سريعا تسليم ميشود; او، كه خود زن را نيافريده است، از خلقت او سخت در شگفت است. زن را موجودي عجيب ميداند، برخوردار از نعمت زيبايي كه اعظم نعمات است. زئوس در برابر دلربايي زن، خود را ناتوان ميبيند. هزيود آماري از معاشقات و فرزندان او فراهم آورده است. نخستين معشوقه او ديونه است، كه زئوس او را در اپيروس ترك ميكند. نخستين همسر او، متيس، خداي سنجش و خرد و دانش است. ولي زئوس چون ميشنود كه فرزندان اين زن او را خلع خواهند كرد، متيس را ميبلعد و، با بلعيدن او، خود صاحب سجاياي او ميشود و به صورت خداي خرد در ميآيد. متيس، آتنه را در اندرون زئوس ميزايد، و زئوس سر خود را ميشكافد تا آتنه به خارج راه يابد. پس از آن، تميس را همسر خود ميكند، و دوازده ((ساعت)) محصول اين ازدواج است. سپس ائورونومه را به همسري ميگيرد، و او ((الاهگان رحمت)) را ميزايد. بعد از آن، منموسونه را به ازدواج خويش در ميآورد، و از او صاحب نه موساي (موزها) يعني الاهه‌هاي هنر ميشود. آنگاه لتو را به زني برميگزيند، و آپولون و آرتميس را از او مييابد. بعد خواهر خويش دمتر را به همسري انتخاب ميكند، و پرسفونه از اين ازدواج به دنيا ميآيد. زئوس، پس از آنكه جواني خود را بدين گونه به خوشي ميگذراند، سرانجام با خواهر ديگر خويش، هرا، ازدواج و او را ملكه اولمپ ميكند. هرا، به نوبه خود، هبه، آرس، هفايستوس، و ايليتويا را ميزايد. از آنجا كه هرا از برادر خود مسنتر است، در بسياري از شهرهاي يوناني كه مقام مادري و روابط زناشويي را محترم ميداشتند، او را بيش از برادرش حرمت مينهادند. هرا خود زني هوشمند و موقر و جدي است و البته بازيگوشيهاي شوهرش را خوش ندارد. از اين رو بالاخره ميانشان اختلاف ميافتد.

زئوس ميخواهد او را مضروب كند، ولي دل بستن به زنان ديگر را چارهاي موثرتر مييابد. نخستين زني كه از آدميان ميگيرد، نيوبه است. آخرين همسر او از ميان آدميزادگان، آلكمنه است كه از اخلاف نيوبه و شانزدهمين نسل پس از اوست. زئوس، به شيوه انسان يوناني، ميان زن و مرد فرقي نميگذارد. به پسري زيبا به نام گانومده دل ميبازد و او را ميربايد تا بر فراز كوه اولمپ ساقي بزم او شود.

بديهي است كه چنين پدري در مياه انبوه فرزندان خود قهرماناني نيز خواهد داشت. يكي از فرزندان ممتاز او آتنه است كه به صورت زني كامل و مسلح از سر زئوس متولد شد. آتنه الاهه شهر آتن است، به بكارت خويش ميبالد و به همين جهت با دختران باكره دوستي ميكند و، با انگيختن شور جنگجويي، مردان را به ستايش خود وا ميدارد. چون وي دختر متيس و صاحب حكمت است، حكمت را به عصر پريكلس ارزاني ميدارد. پالاس جبار را كه با او نرد عشق ميبازد، به قتل ميرساند و نام او را بر نام خويش ميافزايد تا براي ديگر خواستگارانش درس عبرتي باشد. شهر آتن زيباترين معابد و باشكوهترين اعياد خود را به آتنه اختصاص ميدهد.

پرستش آپولون زيبا نسبت به پرستش خواهرش آتنه رواج بيشتري دارد. آپولون خداي خورشيد، نگهبان موسيقي و شعر و هنر، آفريننده شهرها، واضع قوانين، خداي درمان، و پدر آسكلپيوس (خداي پزشكي) به شمار ميرود. تيراندازي توانا، خداي جنگ، و جانشين گايا و فويبه در دلفي است و اين شهر را مقدسترين معبد يونان ميكند. خداي رويش هم هست، به همين دليل، در روزهاي درو، ده يك محصول را به او تخصيص ميدهند. او هم در عوض، گرمي و روشني طلايي رنگ خود را از دلفي و دلوس پخش ميكند. در همه جا نظام و زيبايي به وجود ميآورد، و برخلاف ساير خدايان وحشتانگيز نيست. در جشنها و مراسم پرستش او، كه مخصوصا در دلوس و دلفي برپا ميشود، شادي موج ميزند، و مردم در پرتو او خود را از سلامت و حكمت و خرد و موسيقي برخوردار مييابند.

خواهر او آرتميس (ديانا در روم) الاهه عفت است و در جنگلها چنان به حيوانات و خوشيهاي ساده طبيعي ميپردازد كه براي عشق ورزي با مردان فرصتي ندارد; الاهه جنگلها و صحراها و چراگاه‌هاست.

همچنانكه آپولون سرمشق جوانان محسوب ميشود، آرتميس عاليترين نمونه دختران جوان به شمار ميآيد. داراي بدني نيرومند و ورزيده و چابك، و به زيور عفت و تقوا آراسته است. چون الاهه زنان باردار نيز هست، زنان براي تخفيف دردهاي زايمان از او كمك ميخواهند. در افسوس، شخصيت آسيايي خود را حفظ ميكند و خداي مادري و زايش ميشود. به اين ترتيب، هنگام نيايش او، مفهوم باكره و مادر در هم آميخت و كليساي مسيحي، در قرن پنجم ميلادي، خصايص او را به مريم نسبت داد و عيد درو را كه در تابستان به نام آرتميس برپا ميشد، به ((عيد صعود مريم)) تبديل كرد. از چنين طرقي است كه كهنه در نو محفوظ ميماند و همه چيز عوض ميشود، مگر جوهر اصلي. تاريخ هم، مثل زندگي، يا بايد سيري مداوم داشته باشد، يا بميرد، افراد و سازمانها ميتوانند تغيير كنند، ولي آرام; ايجاد اختلالي موحش در روند توسعه آنها نسيان ملي و ديوانگي بار ميآورد.

در ميان خدايان اولمپ، يك خدا هست كه بيش از ديگران به آدميان شباهت دارد. اين خدا، هفايستوس لنگ، مظهر صنعت است. روميان به او وولكانوس نام دادهاند. اين خدا مضحك و رقت آور است، ولي بيش از خدايان فريبكاري كه شفقت ندارند و با او بدرفتاري ميكنند، احترام ما را به خود معطوف ميدارد. شايد در آغاز مظهر فروزان كوره و آتش بوده است. در منظومه‌هاي هومر، فرزند زئوس و هرا به شمار ميرود.

ساير افسانه‌ها تاكيد ميكنند كه چون زئوس آتنه را از درون خود به دنيا ميآورد، هرا بر او رشك ميبرد و هفايستوس را، بدون آميزش با مرد، ميزايد. سپس چون هفايستوس را زشت روي و ناتوان ميبيند، او را از اولمپ به زير ميافكند. اما هفايستوس راه بازگشت به وطن را مييابد، و بعدا قصور فراواني براي اقامت خدايان ميسازد. با همه بدرفتاريهايي كه از مادر ديده بود، حرمت و مهر او را در دل ميپرورد و براي دفاع از او با زئوس در ميافتد، به طوري كه زئوس، از خشم، پاي او را ميگيرد و به سوي زمين ميافكند. يك روز تمام طول ميكشد تا هفايستوس از آسمان به جزيره لمنوس سقوط كند. قوزك پايش صدمه ميبيند و از آن زمان لنگ ميشود. ليكن به نظر هومر او پيش از اين حادثه هم لنگ بوده است. در هر حال، دوباره به اولمپ باز ميگردد و در كارگاه خود كوره بزرگي برپا ميدارد و، به وسيله بيست دم عظيم و سنداني بزرگ، به ساختن اسلحه اخيلس و مجسمه‌هايي متحرك و شگفتيهاي ديگر ميپردازد. يونانيان او را به نام خداي فلزكاري و مصنوعات دستي ميپرستيدند و ميگفتند كه كوه‌هاي آتشفشان، دودكشهاي كارگاه زيرزميني او هستند. از بخت بد، با آفروديته ازدواج ميكند و در مييابد كه اجتماع تقوا و زيبايي در يك موجود بسي دشوار است. وقتي از روابط همسر خويش با آرس آگاه ميشود، براي آن دو دلداده دامي ميسازد و آنان را در وقت ملاقات به دام مياندازد. براي اينكه انتقام خود را بگيرد، ارباب انواع عشق و جنگ (آفروديته و آرس) را به زنجير ميكشد و در معرض تماشاي ديگر خدايان قرار ميدهد و موجب خنده آنان ميشود. در اين باره، چنانكه هومر نقل ميكند، هرمس و آپولون به گفتگو ميپردازند. آپولون ميگويد: هرمس، اي پسر زئوس، آيا براستي محض همبستري با آفروديته موطلايي حاضري تن به غل و زنجير دهي)) هرمس پاسخ ميدهد: ((اي آپولون بزرگ، كاش چنين ميشد. كاش مرا در غلها و زنجيرها ميبستند و هيچ راه رهايي نداشتم و همه خدايان هم مرا ميديدند و ميخنديدند، ولي در عوض ميتوانستم در آغوش آفروديته طلايي باشم.

خداي ديگر، آرس (مريخ يا مارس رومي) است كه در هوش و فهم امتيازي ندارد و تنها هنرش جنگ كردن است; حتي جادو و فتنه انگيزي آفروديته نميتواند در او مستي خونريزي را فرو نشاند. هومر آرس را ((لعنت بشر)) لقب ميدهد و، با لذت، ماجراي سرنگون شدن او را با سنگي از دست آتنه وصف ميكند; ((وقتي افتاد، هفت جريب زمين را پوشاند.)) هرمس (عطارد يا مركوريوس رومي) جالبتر است. آوردهاند كه او در آغاز سنگ بود، و پرستش او از سنگپرستي آغاز شد. به گمان يونانيان، هرمس در سنگها تجسم مييابد. معمولا به هيئت سنگ درازي است كه بر فراز گورها مينهند. سنگهاي مرزي مزارع، كه علاوه بر تحديد اراضي، عامل نگهباني مزارع و افزايش و فراواني محصولات هستند، از اوست.

قدرت باروري مرد نيز، كه علامتهاي آن در مقابل خانه‌هاي بزرگان آتن نصب ميشد، مرهون هرمس است. بيحرمتي نسبت به اين علامتها بود كه سبب هلاكت الكيبيادس و ويراني آتن شد. از اينها گذشته، هرمس، خداي مسافران و پشتيبان چاپارها به شمار ميرفت، از اين رو چوبدستي يكي از علايم او بود. بعدا خداي بخت و سوداگري و زيركي، و مظهر مقياسات و اوزان، و همچنين قديس حامي پيمان شكنها، اختلاس كنندگان، و دزدان ميشود. وانگهي، هرمس پيامها و فرمانهاي خدايان را به يكديگر و به آدميان ميرسانيد، و با كفشهاي بالدارش چون تندباد راه ميرفت. به بركت جست و خيزهاي خود، پيكري متناسب داشت، چنانكه پراكسيتلس پيكر او را مدل مجسمه سازي ميدانست. معمولا او را به شكل جواني نيرومند و تيز تك و نگهبان و ياور ورزشكاران نشان ميدادند، و تصوير پيكر عريان او، بي پرده، در همه مراكز ورزش به چشم ميخورد. به عنوان پيك خدايان، الاهه فصاحت و مفسر امور نهاني نيز بود. به طوري كه هومر نقل ميكند، با بستن چند تار بر كاسه سنگ پشت، چنگ را اختراع كرد. سرانجام به عشق آفروديته دچار آمد و از او صاحب فرزندي خنثي به نام هرمافروديته (متخذ از نام هرمس و آفروديته) شد، كه واجد ويژگيهاي گوناگون پدر و مادر خود بود.

آفروديته خداي زيبايي و عشق يونانيان است. از خاورميانه برخاست و در قبرس به عنوان مادر آسماني پرستش شد. بدون ترديد، در آغاز خداي مادران و مسبب توليد نسل و باروري گياهان و جانوران و انسانها بود. در جريان پيشرفت تمدن، چون دامنه امنيت بسط يافت و جمعيت افزوني گرفت، مردان به جاي تكيه بر زايندگي زنان، زيبايي آنان را مورد تاكيد قرار دادند. بر اثر اين تحول، از آن پس آفروديته به عنوان مظهر زيبايي و لذات جنسي مورد پرستش يونانيان قرار گرفت و به صورتهاي گوناگون تجلي كرد: آفروديته آسماني (خداي عشق پاك) و آفروديته زميني (الاهه شهوات جنسي) و آفروديته زيبا (ونوس رومي).

در آتن و كورنت، زنان روسپي به نام آفروديته معابدي ميساختند و او را پشتيبان خويش ميشناختند. در برخي از شهرهاي يوناني، نخستين روز آوريل را به عنوان عيد بزرگ آفروديته جشن ميگرفتند; در اين جشن، مردان و زنان ميتوانستند آزادانه به فعاليت جنسي پردازند. ساكنان جنوب، كه شور جنسي حادي داشتند، آفروديته را خداي عشق ميشمردند، حال آنكه شكارچيان سرد مزاج شمال، آرتميس را خداي عشق ميدانستند. بنابر اساطير، اين مظهر عشق و شهوت، همسر هفايستوس لنگ شد، ولي با آرس، هرمس، پوسيدون، ديونوسوس، و بسياري از آدميان مانند آنخيسس و آدونيس به عشقبازي پرداخت، تا از رنج همسري هفايستوس برهد. پاريس در مسابقه زيبايي، كه بين آفروديته و هرا و آتنه صورت پذيرفت، سيب زرين را به عنوان جايزه به او داد. پراكسيتلس مجسمه بسيار زيبايي از او ساخت، به طوري كه يونانيان مستغرق جمال او شدند و گناهانش را فراموش كردند.

خواهر زئوس، هستيا، الاهه اجاق خانواده، و برادر سركش او، پوسيدون (نپتونوس رومي)، حاكم درياها بود. پوسيدون خود را با زئوس برابر ميشمرد، و بسا اقوام، حتي اقوامي كه در قاره‌ها دور از درياها به سر ميبردند، او را پرستيدند، زيرا نه تنها بر درياها فرمان ميراند، بلكه بر رودها و چشمه‌ها و مجاري نهفته در زيرزمين نيز حكومت داشت و، به وسيله جريان امواج مد، ايجاد زلزله ميكرد. ملاحان يوناني در جزيره‌هاي خطرناك براي او معبد ميساختند تا از خشم دريا ايمن باشند.

در ميان خدايان يوناني و حتي در ميان خدايان اولمپي، خدايان كوچك كم اهميت بسيار فراوان بودند، و هر يك برخي از مظاهر بيشمار طبيعت را نمايش ميدادند. از اين زمرهاند: هستيا (وستاي رومي، خداي اجاق و آتش مقدس)، ايريس (رنگين كمان، قاصد زئوس)، هبه (خداي جواني)، ايليتويا (ياور زنان باردار)، ديكه (خداي عدالت)، توخه (بخت)، اروس (خداي عشق) كه هزيود او را آفريننده جهان ميدانست و ساپفو او را موجودي كينه توز و تلخ و شيرين خواند، هومنئوس (نغمه ازدواج)، هوپنوس (خواب)، اونيروس (رويا)، گراس (پيري)، لته (فراموشي)، تاناتوس (مرگ)، و موزها يا موساي (هنرهاي زيبا) كليو، موز تاريخ; ائوترپه، موز شعر بزمي; موز نمايشنامه‌هاي كمدي و اشعار عاشقانه; ملپومنه، موز تراژدي; ترپسيخوره، موز رقص و آواز; اراتو، موز غزل و اشعار هزلآميز; پولومنيا، موز سرودها; اورانيا، موز نجوم; و كاليوپه، موز شعر حماسي. سه الاهه رحمت وجود داشتند، و دوازده خداي ((ساعت)) آنها را خدمت ميكردند. خدايي به نام نمسيس نيك و بد را ميان مردم تقسيم ميكرد و كساني را كه در روزگار فراواني نعمت افراط مينمودند (يعني دستخوش هوبريس يا سعادت غرورآميز بودند) به بدبختي ميانداخت. الاهگان انتقام يا ارينوئس هيچ ستمي را بي انتقام نميگذاردند و يونانيان، از سرترس، آنها را ائومنيدس (مهربانان) ميناميدند. الاهگان سرنوشت يا مويراي حوادث را تعيين و تثبيت ميكردند. مفهوم سرنوشت چنان بر انديشه يوناني سلطه ميورزيد كه حتي خدايان يوناني هم در اسارت سرنوشتهايي محتوم به سر ميبردند. با چنين مفاهيمي، مذهب يونان محدوديتهاي خود را يافت و راه به علم و قانون باز كرد.

يكي از محبوبترين خدايان يونان كه تشخيص وضع و مقام او در سلسله مراتب خدايان بسي دشوار است، ديونوسوس است. اين خدا در آغاز يكي از معبودهاي تراكيا و مظهر شراب بود و سابازيوس نام داشت. يونانيان او را، كه سرانجام براي نجات بشريت تن به مرگ داد، خداي شراب و مستي و نگهبان تاك و ضامن فراواني نعمت ميشمردند. سرگذشت او از آميختن چند داستان پديد آمده است. بنابر اساطير يوناني، ديونوسوس از آميزش زئوس با دختر خود پرسفونه زاده و در بادي امر به صورت زاگرئوس (كودك شاخدار) بوده است. چون مورد محبت شديد زئوس قرار داشت و در كنار زئوس بر مسند آسماني مينشست، هرا بر منزلت او رشك برد و تيتانها را به كشتن او برانگيخت. زئوس، براي دفع خطر، ديونوسوس را نخست به صورت ميش، و سپس به صورت گاو درآورد. اما تيتانها او را در هيئت گاو شناختند، پس او را پاره پاره كردند و پاره‌ها را در ديگي افكندند. آتنه دل او را از ديگ بيرون آورد و نزد زئوس برد. زئوس دل را به سمله داد، و سمله از آن آبستن شد، و كودكي كه از سمله به دنيا آمد، خود سابازيوس بود، و اين بار ديونوسوس نام گرفت.

موضوع مرگ و زندگي مجدد ديونوسوس، موجد مراسم ديني بسيار گشت. در فصل بهار، هنگامي كه درختان مو جوانه ميزدند، زنان يونان براي مشاهده تولد مجدد ديونوسوس به كوه‌ها ميرفتند و دو روز تمام در آنجا به سر ميبردند. ميگساري ميكردند و معتقد بودند كه هر كس با شراب، عقل از سر ندهد، بيخرد است. مردم از شنيدن داستان عذاب و مرگ و زندگي مجدد خداي خود به شور ميآمدند، در حالي كه خود سراسر اين داستان را بخوبي ميدانستند. در طي مراسم ميگساري و رقص، زنان دچار هيجان ميشدند كه پا بر هر گونه قيود و مقررات مينهادند. مهمترين قسمت مراسم اين بود كه زنان ميش يا گاو و گاهي انساني را كه تجسم خدا ميانگاشتند، ميگرفتند و اعضاي او را، به ياد مثله شدن بدن ديونوسوس، پاره پاره ميكردند و از گوشت آن يك شام رباني مقدس براي خود ميساختند و ميخوردند. عقيده داشتند كه خدا بدين وسيله داخل بدن انسان ميشود و با روح انسان ميآميزد. در چنين حالي، خود را وابسته ديونوسوس و جاويد ميپنداشتند و، مطابق يكي از القاب او، كه باكوس يا باكخوس بود، خود را باكخوي يعني وابسته باكخوس ميناميدند. حالتي را كه بديشان دست ميداد ((خلسه)) يا ((جذبه)) ميخواندند و بر آن بودند كه در اين حالت از قيد جسم آزاد ميشوند و ميتوانند پرده‌هاي غيبي را پس زنند و از آينده خبر دهند و در حقيقت، خدا شوند. اين مراسم پرشور، كه از تراكيا به يونان سرايت كرد، يونان را از دست خدايان سرد و رسواي اولمپي بيرون آورد و تدريجا دين يوناني را به هيجان آميخت و سرور بخش كرد. كاهنان معبد دلفي و فرمانروايان آتن خواستند اين گونه مراسم ديني را منسوخ كنند، ولي توفيق نيافتند. فقط توانستند از سويي ديونوسوس را در شمار خدايان اولمپي درآوردند و رنگ يوناني بدو بدهند و عيد او را يكي از اعياد رسمي كنند، و از سوي ديگر، بدمستيهاي جنونآميز پيروان ديونوسوس را به مراسم سنگين و نمايش باشكوهي مبدل كنند. پس، ديونوسوس تحت الشعاع آپولون قرار گرفت، چنانكه بعدا آپولون هم، با همه سجاياي عالي خود، ميدان را براي عيسي مسيح خالي كرد.

 

 

III - اسرار

در دين يونانيان سه عنصر اساسي وجود داشت: خدايان زميني، خدايان آسماني اولمپي، و اسرار يا عناصر رمزي يا عرفاني. خدايان زميني يونان در اصل از آن قوم پلاسگوي و مردم موكناي بودند. خدايان اولمپي به اقوام آخايايي و دوري تعلق داشتند، و اسرار از مصر و آسيا به يونان رسيد. به طور كلي، پيش از عصر هومر، فرودستان جامعه، خدايان زميني، يا بهتر بگوييم زيرزميني، را ميپرستيدند. در عصر هومر، بزرگان جامعه به پرستش خدايان آسماني گرايش داشتند. پس از عصر هومر، مردم ميانه حال به اسرار و خداياني كه پس از مرگ، مجددا قيام ميكنند، گراييدند. در عصر درخشان پريكلس، اسرار مهمترين وجه دين يونانيان محسوب ميشد. اجرا كنندگان اين مناسك به فعاليتهاي نمادي (سمبوليك) ميپرداختند و مخصوصا جريان مرگ و ولادت مجدد خدا را به طرق گوناگون نمايش ميدادند.

مناسك اسرار در بسياري از نواحي يونان اجرا ميشد. ولي در هيچ ناحيه مانند الئوسيس پرشكوه نبود.

مردم اين شهر پيش از هجوم قوم آخايايي با اين گونه مراسم آشنايي داشتند. ظاهرا ريشه اين مراسم، جشن خزاني آن شهر بود. اين جشن با فعاليت شخم زدن و كاشتن كشتزارها برگزار ميشد. در روايات چنين آمده است كه دمتر، چون از مردم آتيك مهرباني ديد و آنان را مورد عنايت قرار داد، معبد بزرگي، كه بارها دستخوش انهدام و احيا قرار گرفت، در آنجا ساخت و مراسمي برپا داشت. در عصر سولون و پيسيستراتوس و پريكلس مردم آتن جشن دمتر را از مردم الئوسيس فرا گرفتند و برپا كردند. داوطلبان اجراي مناسك، در مراسم بهاري خود، با فرو رفتن در آب الئوسيس خود را تطهير ميكردند و در فصل زمستان، با كمال وقار، پس از بيست كيلومتر پياده روي، به الئوسيس ميرفتند و در حالي كه پيكرهاي ياكخوس، يكي از خدايان زيرزمين، را بر سر داشتند، در الئوسيس با مشعلهاي فروزان به معبد ميشتافتند و پيكرها را با تجليل فراوان در معبد مينهادند، و بقيه روز را با رقص و آوازهاي مقدس سپري ميساختند.

اما مراسم پيچيدهتر و مفصلتري هم وجود داشت. در طي اين مراسم، كساني كه در سال گذشته با غسل و روزهگيري خود را تطهير كرده بودند، براي پاگشائي، به تالار تشرف داخل ميشدند و روزه خود را با معجوني مقدس از آبي آميخته با آرد گندم، و نيز با نان مقدس، ميشكستند. اما تشريفات پنهاني كه از آن پس صورت ميگرفت، چون رازي در دل تاريخ باستان مخفي مانده است. هيچ كس حق فاش كردن آنها را نداشت، و اگر اين نكته را رعايت نميكرد، به قتل ميرسيد. اشيل (آيسخولوس)، نمايشنگار بزرگ، محض اشارهاي به اين تشريفات سري، به خطري عظيم افتاد. فقط ميتوان گفت كه اين تشريفات نمايشي رمزي درباره ديونوسوس بود و احتمالا داستان ربوده شدن پرسفونه به وسيله هادس، و غم خوردن دمتر و بازگشت پرسفونه را عملا مجسم ميكرد. كاهنان هر يك از حوادث داستان را در جايي مناسب نمايش ميدادند; مثلا، براي تجسم زيرزمين، آنها را به اطاق تاريكي ميبردند. به طور خلاصه، اين نمايش چنين بود: مردمي كاهن (به جاي زئوس) و زني كاهن (به جاي دمتر) با يكديگر وصلت ميكردند. اين ازدواج مرموز با سرعتي شگفت آور به ثمر ميرسيد، زيرا بلافاصله پس از ازدواج اعلام ميشد كه ((بانوي ما پسري مقدس زاده است!)) سپس خوشهاي پر از گندم را، كه نماد فرزند دمتر و نيز علامت محصول كشتزارهاست، به مردم نشان ميدادند. آنگاه سالكان را در پرتو نور خفيف مشعلها به غارهاي تاريك زيرزمين، كه نشانه دوزخ است، ميبردند و پس از آن به اطاقهاي بسيار روشن، كه ظاهرا نماد بهشت يا جايگاه نيكوكاران است، ميرساندند.

در آنجا، تصويرها و مجسمه‌ها و آثار مقدسي را كه تا آن لحظه از ايشان مكتوم داشته شده بود به آنان عرضه ميكردند. در پايان مراسم، سالكان به حال مستي و خلسه ميافتادند و خود را با خدا يكي مييافتند.

احساس ميكردند كه خدا در آنان حلول كرده است و محدوديتهاي فردي از ميان برخاسته است.

در عهد پيسيستراتوس، اسرار ديونوسوسي اهميت بيشتر يافت. ياكخوس خدا باديونوسوس يكي شد و پسر پرسفونه به شمار آمد. همچنين، افسانه ديونوسوس با افسانه دمتر آميخت. اين مناسك اسرارآميز، كه البته در جريان زمان دگرگون شد، پيامي ثابت داشت، و آن اين بود: پس از مرگ ميتوان به زندگي تازهاي رسيد، بر كنار از زندگي پرنكبت روي زمين و زندگي شبحوار زيرزمين. اين پيام تسلابخش در اسكندريه با معتقدات كهن مصري آميخت ?