Blogs

برگ و بارم چید و رفت

nyayesh
| 0
همچو پاییزبرگ وبارم چیدورفت
ناله های جان گدازم دید و رفت
گفتمش :جانم، مرو، جانم تویی
بر نگاهم خنده ای پاشید و رفت
ای دریغا !باغبان عمر من 
تا دم آخر مرا پا یید ورفت
تشنه ای وا مانده بودم در کویر
ابر رحمت برسر م بارید و رفت
نور عشقش، چون مسیحا نفسی
بر تن بیجان من ، تابید و رفت
گرد مهرش چون قمرگردان بودم
از چه رو از ما برید، رنجید و رفت
آن همه جورو جفا از ما بدید
 از ستمهای زمان نالید و رفت
 آه ندانستم چه خبط کردم که او
دست گرمش بر تنم سایید ورفت
 آنکه آغوشش چو مهر تابنده بود
عاقبت در دامنم چائید و رفت
رفتنش بار گران بر دل نهاد
 بی نشان و بی صداخوابیدو رفت
 زندگی با او چوعشق بود وامید
خوشبحالش ، بذر عشق پاشید ورفت